نوشته شده توسط مسعود جلالی مقدم
فرق کلامي
نظام اشعري را بيشتر بايد در پيوند با مكتب فقهي شافعي و تا اندازهاي متأثر از افكار احمد بن حنبل در نظر گرفت و نظام ماتريدي و طحاوي را در پيوند با مكتب ابوحنيفه. ماتريدي و طحاوي هر دو حنفي بودند.
دفاع از ديدگاه سنتي ديني با استفاده از ابزار خصم، يعني استدلال كلامي ، واكنشي در برابر معتزله بود و در حقيقت خيلي زود احساس شد كه دفاع عقلاني از اين ديدگاه در برابر معتزله امري ضروري است . اين احساس مقاومتي فكري در سراسر عالم اسلام به وجود آورد ، منتها زمان لازم بود تا اين افكار ، شكل سنجيده و منسجمي به خود گيرد و نظام يا نظامهايي در عرض نظام فكري معتزله به وجود آورد . در چنين زمينة مساعدي ، ۳ نظام كلامي در ۳ گوشة جهان اسلام ، با آرائي نزديك به هم و اتفاقاً در دورهاي واحد، يعني در حدود آغاز قرن ۴ ق شكل گرفتند: در مصر مذهب طحاوي، در عراق عرب مذهب اشعري و در سمرقند مذهب ماتريدي.
نظام اشعري را بيشتر بايد در پيوند با مكتب فقهي شافعي و تا اندازهاي متأثر از افكار احمد بن حنبل در نظر گرفت و نظام ماتريدي و طحاوي را در پيوند با مكتب ابوحنيفه. ماتريدي و طحاوي هر دو حنفي بودند و در حملة خود به آراء معتزله كمتر از همتايشان اشعري شدت و حدّت نشان ميدادند، اما نظام كلامي اشعري از آن دو مهمتر بود. اشعري خود در مكتب جبايي پرورش يافت و در اوايل وفادار به اعتقاد معتزلي بود، اما به دليلي كه معلوم نيست، از نظر خود عدول كرد؛ چه ، انديشة معتزلي را قادر به پاسخگويي مسائلي كه برايش پيش آمده بود، ندانست. او با علم كامل به تفكرات معتزلي و با آگاهي از آراء نحل و مكاتب ديگر، نظام نويني به وجود آورد كه در مخالفت با فردگرايي معتزله و موافق با اتكاء به قرآن ، سنت پيامبر(ص) و آثار فكري سلف بود. وي كه معتزله را اهل بدعت ميدانست، با بيشتر اصول نظام معتزلي مخالفت كرد. نظرية اختيار، حادث بودن قرآن، مفهوم عدل الهي، قدرت عقل انسان، حسن و قبح ذاتي افعال و منزله بين المنزلتين را به كلي كنار گذاشت و آرائي در مقابل آنها در مكتب خود مطرح كرد. حتي در امر توحيد كه به ناچار با ايشان موافقت داشت، نفي صفات قديم را لازم ندانست.
اشعري با تغيير نظر خود و نفي اعتقاد معتزلي در باب صفات، ۷ صفت اصلي الهي: حيات، علم، قدرت، اراده، سمع، بصر و نطق را تأييد كرد، ولي در ابتداي اين حال براي صفاتي همچون يد، رجل و وجه نيز كوشيد تا توجيهي بيابد. وي در مرحلة بعدي تحول فكري و زماني كه با افكار حنبلي موافق شد، يا از آنها تأثير پذيرفت، ديگر به توجيه چيزي نياز نديد، بلكه آنها را نيز بلاكيف و بلا تشبيه پذيرفت، تا تشبيه و تجسيم را نيز از خداوند نفي نموده باشد. اشعري ضمن قبول صفاتي چون يد و وجه براي خدا، ذات الهي را بري از هر گونه جسمانيتي ميدانست، اما در عين حال از بيان جهل خود نسبت به ماهيت اين صفات خودداري نميكرد. بعد از اشعري، بعضي از پيروان او در باب توحيد صفاتي، باز به نظر معتزله برگشتند و براي اين صفات معاني استعاري قائل شدند.
اشعري صفات را ازلي و قائم به ذات خداوند ميدانست، بدون اينكه به وحدت ذات و صفات يا غيريت آنها تصريح كند، به زعم اشعري خداوند با صفات ازلي چون علم، سمع و نطق، عالم است، ميشنود و سخن ميگويد؛ در ضمن قرآن نيز كلام خدا، و از اين رو، قديم است. به نظر اشعري هر صفت باريتعالي واحد است؛ قدرت او، كلام او، ارادة او، … هر يك واحدند. در باب مسألة قدر، اشعري بر آن است كه اختيار انسان منافي قدرت مطلقة خداوند است، پس نميتواند صحيح باشد و خداوند در مخلوقش قدرت و نيز اختيار را همراه با فعل ميآفريند؛ در حقيقت، نظرية اشعري بيان وجهي است براي احساس اختيار كه در آدمي هست و نه ـ آنچنانكه بعضي گفتهاندـ كوششي براي تقارب و ايجاد توافق بين دو نظر متضاد جبر و تفويض.
اشعري تكليف مالايطاق را جايز ميدانست و بر آن بود براي كسي هم كه اصلاً قدرتي بر فعل ندارد، تكليف جايز است. البته اين قول او دستاويزي براي مخالفان شد و بعضي بزرگان اشعري مذهب، بعدها كوشيدند تا آن را تعديل كنند. به نظر اشعري حسن و قبح دو صفتند وراي وجود، افعال انسان از آن حيث كه موجود است، نه نيك است و نه بد. تعيين اينكه امري بد است، يا خوب، با شرع است؛ آنچه شرع نيك شمرده، خوب است و خلاف آن بد. عقل تنها ميتواند متابعت شرع كند.
مذهب اشعري به سرعت گسترش يافت و مقبول طبع متفكراني شد كه ميخواس
تند براي راه سنتي شرع، وجوه عقلاني بيابند، اما پس از دورهاي كه طريق اعتزال به گوشهاي گذاشته شد و مذهب اشعري رسماً در اوج قدرت قرار گرفت(به ويژه در دورة رونق نظاميهها) ، اين مذهب كلامي، به تدريج راه افول پيمود، به طوري كه بعد از حملات مغولان هر دو مكتب جايگاه خود را در عالم اسلامي از دست دادند و از حدود قرن ۱۰ ق، متفكران اسلامي ديگر خود را به هيچ يك از اين مكاتب منتسب نميكردند، گر چه گرايشهاي اشعري هنوز وجود داشت، در مقام مقايسه جالب توجه است كه مذهب ماتريدي تا سدههاي اخير، به خصوص در ماوراءالنهر از اقبال برخوردار بوده است.
نظام فكري ماتريدي شباهت بسياري به مكتب اشعري داشت و اختلافات آنها انگشتشمار بود، ليكن بعضي از اين اختلافات را ممكن است جدي و باعث جدايي واقعي دانست. يكي از نكات مهم در اين تفاوتها اسناد اختيار است به انسان از سوي ماتريدي، در حالي كه وي ارادة الهي را نيز در وقوع افعال منشأ اثر ميدانست؛ يعني به زعم او اختيار و قضاي الهي در كنار هم قرار دارند، ماتريدي، اشعري را به اعتقاد به جبر متهم ميكردند و ماترديديان با اينكه افعال را مخلوق خداوند ميدانستند، اما به اختيار بشر نيز قائل بودند؛ چه، جزا يا پاداش موكول بدان است. اتفاقاً پس از اشعري بعضي از پيروان برجستة او نيز از اين نظرية وي عدول كردند؛ چنانكه امامالحرمين جويني نفي قدرت انسان و نفي اثر آن را كه اشعري بدان قائل بود، باطل شمرد و انسان را قادر بر اعمال شناخت، ليكن منشأ قدرت او را خداوند دانست.
به عقيدة ماتريديان، استطاعت همان قدرت بر فعل است كه همزمان با آن است؛ تكليف مالايطاق محال است؛ ايمان تصديق و اقرار است و ايمان و اسلام هر دو معرفهاللهاند، اما اسلام اعم از ايمان است. اينان همچون اشاعره بعد از پيامبر(ص)، افضل را نخست ابوبكر دانستند تا برسد به حضرت علي(ع)، اما به نظر ايشان خلفاي پيامبر(ص) تنها اينان بودند و پس از ايشان نوبت به سلاطين رسيد؛ يعني بقيه را نبايد در زمرة خلفاي پيامبر(ص) دانست.