خوانش‌هایی روان از تجربه جمهوری ایرانی …

به قلم: دکتر عادل بن خليفة بالكحلة

 

مقدمه:

 

چرا «جمهوری ايرانی»؟

پژوهشگر عربی حق ندارد که به پژوهش درباره “جمهوری اسلامی در ایران” بپردازد. زیرا این، حوزه‌ای است که ایالات متحده آمریکا و امپریالیسم غربی، آکادمی ارتجاعی – عربی، سلفیت جهادی، اسلام سنتی عربی و تشیع سنتی اجازه ورود به آن را به او نمی‌دهند. زیرا جمهوری اسلامی یا “‌شیطان”‌ی است که باید از آن پرهیز کرد (در نگاه امپریالیسم و سلفی‌ها) و یا “مقدس”ی است که نباید آن را شناخت و یا “منحرف” از “تشیع تاریخی” است که باید از آن برائت جست.

هیکل معتقد است که در ارزیابی خود از همسایه ایرانی‌مان، “‌باید بین ابعاد مثبت و منفی آن توازن برقرار کنیم (لمیس حدیدی، ۲۰۱۵) “‌. وی افزود: «انرژی اتمی این کشور برایم مهم نیست، بلکه آنچه برایم مهم است، آن است که بدانیم چگونه آموزش خود را توسعه دادند تا بدان برسند(همان) ». این کارشناس عربی معتقد است که ما در ارزیابی‌مان باید منافع ملی خود را در نظر بگیریم و از ارزش‌گذاری پرهیز کنیم: «آنچه برای من مهم است این است که موازنه قدرت در نبرد عربی – صهیونیستی (…) و حفظ موازنه‌های بزرگ در منطقه به هم نخورد(همان) ». محمد حسنین هیکل با نگرانی می‌نویسد: «اگر ایران به تل آویو نزدیک‌تر بود تا به عرب‌ها، این یعنی فاجعه برای ما. بنابراین اگر نظام انقلاب اسلامی سقوط کند، می‌ترسم نظامی روی کار بیاید که در ائتلاف با اسرائیل، مانند نظام شاه باشد(همان) ».

برعکس آنان، محمد حسنین هیکل، ما را به شناخت این جمهوری تشویق می‌کند، زیرا تولد آن در فوریه ۱۹۷۹، محاصره‌ای که توسط همسایگان سه‌گانه (اتیوپی، ترکیه عضو ناتو و شاهنشاهی ایران) ایجاد شده بود که در نگاه راهبردی عربی، خطرناکترین ضلع در آن زمان، ضلع ایرانی بود.

هیکل معتقد است که در ارزیابی خود از همسایه ایرانی‌مان، “‌باید بین ابعاد مثبت و منفی آن توازن برقرار کنیم (لمیس حدیدی، ۲۰۱۵) “‌. وی افزود: «انرژی اتمی این کشور برایم مهم نیست، بلکه آنچه برایم مهم است، آن است که بدانیم چگونه آموزش خود را توسعه دادند تا بدان برسند(همان) ». این کارشناس عربی معتقد است که ما در ارزیابی‌مان باید منافع ملی خود را در نظر بگیریم و از ارزش‌گذاری پرهیز کنیم: «آنچه برای من مهم است این است که موازنه قدرت در نبرد عربی – صهیونیستی (…) و حفظ موازنه‌های بزرگ در منطقه به هم نخورد(همان) ». محمد حسنین هیکل با نگرانی می‌نویسد: «اگر ایران به تل آویو نزدیک‌تر بود تا به عرب‌ها، این یعنی فاجعه برای ما. بنابراین اگر نظام انقلاب اسلامی سقوط کند، می‌ترسم نظامی روی کار بیاید که در ائتلاف با اسرائیل، مانند نظام شاه باشد(همان) ».
در سال ۲۰۱۱، دست به یک جنبش انقلابی مسالمت آمیز زدیم، درست مانند کاری که ایرانی‌ها در سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ بدان اقدام کردند. اما اعتراضات ما، به روی کار آمدن نظامی منجر نشد که منافع گروه‌های مردمی را حفظ کند و به ایجاد حاکمیت بیشتر نینجامید، بلکه برعکس، به کاهش قدرت حاکمیت و افزایش بیکاری و فقر و وابستگی منجر شد… چطور ممکن است با اینکه مانند ایرانی‌ها در محاصره غربی – آمریکایی قرار نداریم، از وخامت اوضاع اقتصادی در عذاب باشیم؟ و چطور است که برعکس ایرانی‌ها، هیچ نقشی در تولید دانش و فناوری و نظام آموزشی، نداریم در حالی که ما مورد “‌حمایت” کشورهای خلیج و صندوق بین‌المللی پول و کشورهای غربی هستیم؟!

بر ما لازم است که ایران را به خوبی بشناسیم، نه اینکه از آن نسخه‌برداری کنیم. چرا که آن امر، محال است، اما برای اینکه چشمانمان را بر تجارب موفقیت توسعه‌ای‌ و حاکمیتی در جهان باز کنیم تا مسیر موفقیت‌مان را با استفاده از امکانات درونی‌مان بشناسیم، باید تجارب موجود را بشناسیم… از جمله این تجارب عبارت است از: تجربه سوئد، ونزوئلا، بولیوی، کوبا، آفریقای جنوبی، مالزی، ایران و …

بحث ما، یک بحث معرفت شناسانه است. معرفت شناسی، یک زمینه ضمنی است که دانش و افعال زندگی و ابزارهای گفتمانی در یک چارچوب اجتماعی – فرهنگی مشخص بر آن مبتنی است(فُوكو،۲۰۰۷،ص۷۷). ما در این بحث، خوانش‌های میشل فوکو، جان لو هربار، محمد حسنین هیکل و نیز احمد فؤاد نجم شاعر و الشیخ امام موسیقی‌دان را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

با میشل فوکو: “انقلابی تمام عیار، با یک حریم خصوصی و رهبری تاریخی بی‌‌نظیر”:

در ماه می ۱۹۷۸، ریزولی، ناشر ایتالیایی از میشل فوکو خواست تا همکاری منظمی با روزنامه “کورییرا دی لاسیرا” داشته باشد. بنابراین فوکو پیشنهاد کرد که یک تیم از “فرهیختگان پژوهشگر” تشکیل شود که به جاهایی بروند که تحولات – ‌که همان ایده‌هاست – در آنجا متولد می‌شوند یا می‌میرند(وِلْد عبد المالك،۲۰۱۲،ص۷) و متعهد شد که خود، صاحب نخستین پژوهش باشد. بنابراین شروع به خوانش هانری کوربن کرد که در کانون فرانسه در تهران کار می‌کرد و در آنجا با فلسفه و عرفان ایرانی آشنا شد. طبعا گروهی از عرب‌ها به این مسئله توجهی ننمودند و گروهی دیگر از آن بیزار شدند، اما به صورت موضوعی با آن برخورد نکردند و بدون آگاهی، آن را خراب کردند، در حالی که حکومت، نزدیک شدن به آن را ممنوع کرده بود… (فوكو) اما با این حال، محمد حسنین هیکل تقریبا تنها استثنای عربی از این قاعده بود.

فوکو در سال ۱۹۷۸ دو بار به ایران سفر کرد. بار نخست از ۱۶ الی ۲۴ سپتامبر و بار دوم از ۹ الی ۱۵ نوامبر.
او کسی است که پروژه پژوهشی خود را از آغاز جوانی‌اش به موضوع راهبرد(«سِوَاق»: ج سَوْق) قدرت در بسیاری از حوزه‌ها و در محاصره فرهنگ بورژوازی روزانه گذراند تا در سایه تجربه معرفتی خویش، “‌کلید جنبش مردمی”( وِلْد عبد المالك، فوكوصحافيّا ،۲۰۱۲،ص۱۶)‌و راهبردهای قدرت در مبارزه با آن را مطالعه کند. بنابراین به تهران آمد و یک سؤال مهم با خود داشت: «شکل سیاسی‌ای که می‌تواند در آینده در عمق ایران و روزآمدسازی ضروری آن موفق عمل کند، چیست؟»( همان ، ص ۳۱.). فوکو در ایران به صورت پنهانی با مخالفان نظام شاه، نظامیان طرفدار شاه و مخالفان آنها و نیز فرهیختگان متدین و غیرمتدین ارتباط برقرار کرد.

معرفت شناسی انقلاب ایران:

فوکو دریافت که روزآمد سازی شاه، “‌یک سنت قدیمی‌” ‌است. لذا باید برای تحمیل روزآمدسازی‌ای که اکثریت مردم کشور آن را نمی‌پذیرند، به زور متوسل شود. به همین دلیل، “‌سلسله‌ای از شکست‌های سوزان‌”( همان ، ص۳۱ ). را ایجاد کرد. «احیای نژاد آریایی مبتنی بر پاکی نژاد، یعنی راهبرد ریشه‌کن کردن هوشیاری ملی – شیعی؛ و به همین دلیل است که می‌توان خاندان پهلوی را قدرت اشغالگر خواند»( همان ، ص۳۶. همه مخالفان در انقلاب مسالمت آمیز، مشارکت کردند و من چند دانشجو از میان جریان چپگرا – بر اساس نامگذاری خودمان – را می‌شناسم که با خط درشت روی پلاکارد حاوی مطالباتشان که با دو دست آن را بالا گرفته بودند، نوشته بودند: “حکومت اسلامی!”. ‌طبعا این خواسته، نشانه‌ای سلفی یا اخوانی نبود، بلکه فوکو، مدرنیسم خصوصی را در آن کشف کرد.

فوکو در بررسی‌های میدانی خود، دین را “‌افیون توده‌ها” ‌ندید، حتی خود مارکس هم “‌دین”‌ را “‌روح جهان بی‌روح”‌ می‌دانست و فوکو نیز این عبارت را تکرار کرد.

فوکو دریافت که شیعه‌گری، به معنی “‌مخالفت منفی”‌ نیست و به صورت گاهگاهی تغییر شکل نمی‌دهد. «بلکه امروز به همان شکلی است که در دوره‌های گذشته بوده است. تشیع، تصویری است که مبارزه سیاسی، وقتی گروه‌های مردم را بسیج می‌کند، به خود می‌گیرد. تشیع، از هزاران مورد خشم و کینه و فقر و یأس، قدرت را می‌سازد، زیرا اینها شکلی از اشکال بیان خواسته‌ها و روشی از روش‌های روابط اجتماعی و یک سازماندهی اولیه انعطاف پذیر و مورد قبول طیف گسترده‌ای از مردم و راهی از راه‌های وجود مشترک و روش گفتگو و شنیدن است و ابزاری است که دیگران را به شنیدن سخنان ما وا می‌دارد و باعث می‌شود که ما خواسته‌ آنها را بخواهیم، همانطور که آنها خواسته ما را می‌خواهند»( همان ، ص ۴۳). «تشیع، اسلامی از عمق مردم است که در طول قرن‌ها به اعطای قدرتی ادامه داد که نمی‌توان آن را در هر آنچه که با قدرت حکومت مخالفت می‌ورزد، حذف کرد(همان ، ص ۴۳) ». «اسلام سلفی از این توالی برخوردار نیست، زیرا سر در درون خود دارد(اوتیسم یا درونگرایی) و از بیرون بر اهالی یک منطقه یا محله تحمیل شده است (مانند وضعیت رقه و ادلب در سوریه، در زمان جنگ جهانی دوم تا سال ۲۰۱۱).

میشل فوکو این اسلامگرایی شیعی را ابتدا از نهاد دین تعریف می‌کند. در این نهاد، رتبه‌بندی مانند آنچه که به عنوان مثال در کلیسای کاتولیک می‌بینیم، وجود ندارد. زیرا در این کلیسا، “‌روحانیان از یکدیگر مستقل هستند” و «ارتباط (ولو مالی) میان آنها با کسانی وجود دارد که به سخنانشان گوش می‌دهند (…) اما در مقابل، باید نقش هدایتگر و ارشاد کننده را بازی کنند تا بتوانند نفوذ کلیسا را حفظ نمایند(وِلْد عبد المالك، فوكوصحافيّا ،۲۰۱۲،ص۴۸) ». بنابراین وقتی عالمی مانند آیت الله کاشانی پشت انقلاب را خالی کرد، مردم نیز وفاداری به او را رها کردند و محبوبیتش از بین رفت(همان،ص۴۲).

بنابراین، “‌معرفت شناسی” حکومت اسلامی از این نگاه، “به گذشته باز نمی‌گردد، بلکه از نظر فوکو، این معرفت شناسی، به آینده مربوط می‌شود و به نوعی “ترقی خواه” و خلاقانه است(همان،ص۴۹) ، زیرا به نقطه خلاقیت مهدوی گره می‌خورد.( همان،ص۴۹). در این رابطه، مراجع دینی نیز توضیح دادند که “لازم است مراجع دین و کارشناسان مدنی و متدینان وعلمای متدین، دست به اقداماتی طولانی مدت برای پرداختن به سایر مسائل مطروحه بزنند (…)”، مسائلی مانند تأکید اسلام بر حق کار و حق مالکیت و دفاع از آزادی‌ها و مساوات بین طبقات و بین دو جنس(همان،ص۴۹).

شیعه‌گری یک پروژه سیاسی است که به نظر فوکو، امکان رسیدن به استقلال(Autonomy) را برای توده مردم به وجود می‌آورد. «ده سال قبل زلزله‌ای در شهر فردوس به وقوع پیوست که باید همه شهر از نو ساخته می‌شد. اما از آنجا که طرحی که به تصویب رسید، مورد رضایت بیشتر کشاورزان و صنعتگران سنتی خرده‌پا نبود، از این شهر جدا شدند و تحت رهبری فرد دیگری قرار گرفتند تا شهر خود را تا اندازه‌ای دور از آن مکان بنا کنند. آنها از دیگر نقاط منطقه پول جمع آوری کرده و تصمیم گرفتند تا به صورت گروهی شهرک‌هایی را بسازند، کانال‌های آب را اصلاح و تعاونی‌هایی ایجاد کنند و نام “اسلامی” را برای شهرشان برگزیدند. زلزله، بهانه‌ای برای ایجاد زیرساخت‌های دینی به وجود آورد که نه تنها مکانی برای کاشتن روحیه مقاومت شد، بلکه به پایگاهی برای ایجاد یک نگاه سیاسی نیز بدل گشت. این، همان چیزی است که در هنگام سخن از حکومت اسلامی بدان اشاره می‌شود(وِلْد عبد المالك، فوكوصحافيّا ،۲۰۱۲،ص۵۰).

در عین حال، فوکو در می‌یابد که این نظام سیاسی، یک بعد معنوی نیز به زندگی سیاسی می‌دهد. این نظام، مانعی بر سر راه معنویت نیست، بلکه «ظرفی است که آن را در خود جای می‌دهد و فرصت و جانمایه آن می‌شود»(همان،ص۵۱).

میشل فوکو، پنهان نمی‌دارد که از این “حکومت اسلامی” خوشش آمده است: «آنچه که مرا به خود جلب کرد، اراده سیاسی است و اینکه تلاش دارد تا در پاسخ به برخی اشکالات موجود، بنیان‌های اجتماعی و دینی‌ را بنا گذارد که از یکدیگر جدا نیستند. نکته دیگری که برای من جالب بود، تلاش برای گشایش یک بعد روحی در سیاست است».( همان،ص۵۲) این اصطلاح، در این کشور، معنای سلفی و تعصبی و نیز معنای استبدادی استنباطی که در قرون وسطی وجود داشت را نیز با خود ندارد، بلکه به عنوان یک نشانه ترقی‌خواهانه و مدرن که همچنان پیوستگی دارد، بدان نگریسته می‌شود.

طبيعت انقلاب: «انقلاب مسالمت آمیز» و یکتا:

میشل فوکو این سؤال را مطرح می‌کند: «آیا همیشه، هنگامی که ملت‌ها به خیابان می‌ریزند، دولت‌ها سقوط می‌کنند؟»

در طول قرن بیستم، قرار بود نظام‌های مشخصی سقوط کنند: «وجود سلاح و فرماندهی ارتش و سازماندهی و برنامه ریزی». اما آنچه که درایران به وقوع می‌پیوندد، دلایلی دارد که ناظران را در بهت فرو می‌برد. زیرا مانند آن را در چین، یا کوبا و یا ویتنام نمی‌بینند، بلکه تنها آن را در یک موج انسانی بزرگ و بدون حضور فیزیکی رهبر [در تظاهرات‌ها] و بدون حزب که از بازوی نظامی هم برخوردار نیستند، مشاهده می‌کنند. همانطور که هرگز نمونه آن را در جنبش‌های ۱۹۶۸ مشاهده نخواهند کرد. آن مردان و زنانی که با پرچم‌هایی کوچک و گل‌هایی در دست تظاهرات می‌کنند، یک هدف سیاسی مستقیم دارند. آنها به شاه و نظامش حمله می‌کنند و این روزها همه فکر و ذکر آنها بر سرنگون کردن او “در یک روند انعطاف پذیر مداوم” متمرکز است(همان،ص۶۵).

فوکو این جملات را در روز ۵ نوامبر ۱۹۷۸ نوشت و ابراز داشت که فکر نمی‌کند امکان شکست دادن این انقلاب وجود داشته باشد، این در حالی است که این انقلاب در برابر یکی از قدرتمندترین ارتش‌های جهان قرار گرفته است که “یکی از مخوف‌ترین نظام‌های امنیتی را نیز در اختیار دارد”( همان،ص۶۶).

تمرد همه مردم در جامعه ایران، امکان وقوع جنگ داخلی که دستگاه‌های اطلاعاتی شاهنشاهی و آمریکایی به دنبال آن بودند را در این کشور از بین برد. با دست‌هایی خالی از سلاح(همان،ص۶۶) ، بلکه با سلاح گل که به نظامیان و نیروهای پلیس تقدیم می‌شد، انقلاب از تظاهرات به اعتصاب عمومی تبدیل شد و هیچ تفرقه و نبرد داخلی بین غرب‌گراها و متدینان و بین مارکسیست‌ها و غیرمارکسیست‌ها رخ نداد. همچنین آزادی بیش از هزار زندانی سیاسی می‌توانست به ایجاد کشمکش بین مخالفان قدیمی و مخالفان جدید منجر شود در نهایت، اعتصاب عمومی کارکنان حوزه نفت، می‌توانست از یک جهت آسایش بورژوازی را در بازار از بین ببرد و از طرف دیگر، موجی از مطالبات شغلی محض را تقویت کند (…). اما به نظر می‌رسد که برخلاف خواسته نظام حاکم، چنین امری اتفاق نیفتاد(همان،ص۶۶). برعکس، کارکنان صنعت نفت، “‌با یک سلاح اقتصادی عجیب” ‌انقلاب را یاری کردند(همان،ص۶۶) و سپس، کارکنان صنعت فولاد و آلومنیوم و حمل و نقل و هواپیمایی‌ها و وزارتخانه‌ها و حتی سازمان گمرک و سازمان امور مالیاتی به آنها پیوستند.

سومین نکته، این است که عدم وجود اهداف بلند مدت، عامل ضعف انقلاب نبود، بلکه برعکس، بر صلابت خواسته‌های انقلابی افزود. زیرا، «هرچقدر که مطالبات یک ملت ساده باشد، مأموریت مردان سیاست در آن کشور پیچیده می‌شود(همان،ص۶۷) ». رهبر انقلاب، با درخواست از مردمش برای برگزاری “‌همه پرسی مردمی” به منظور “مشخص کردن نوع نظامی که ملت آن را می‌خواهد”، نظام شاهنشاهی را تا آستانه سقوط پیش برد و این امری است که دو منطقه سلفی رقه و ادلب و همچنین “کنفرانس اخوانیِ دوستان سوریه” نمی‌توانند حتی بدان فکر کنند(یکی از شخصیت‌های دانشگاهی اخوان المسلمین،۲۰۱۱).

بدین شکل، فوکو در برابر این انقلاب اعتراف می‌کند: «ما در شرایطی هستیم که نمی‌توانیم ایرانی‌ها را نصیحت کنیم»( همان، ص ۶۹). فوکو در پاسخ به مقاله یک خانم ایرانی مقیم پاریس که در روزنامه “لنووال آبزرور” برای نوع نگاه فوکو به این انقلاب تأسف خورده بود، گفت: مقاله این خانم، در بردارنده دو نکته بود که از نظر او، نابخشودنی است: «خلط بین همه جوانب و اشکال اسلام و امکانات آن در یک قالب برای رد مجموع آن» و «ادعای اینکه همه غربی‌ها به دلیل حقارت مسلمانان به اسلام توجه نمی‌کنند». فوکو تأکید کرد که «نباید کارمان را با کراهت به اسلام آغاز کنیم، بلکه باید با سطحی از هوش با آن برخورد کنیم»( همان، ص ۷۷).

به گفته فوکو، حوزه عمومی شامل مساجد، محله‌ها، بازارها، میادین، خیابان‌ها و به ویژه قبرستان‌ها، با شعارها و سخنرانی‌های علما و تحت تأثیر نوارهای کاست پیام‌های رهبر انقلاب، به خروش می‌آیند و در هنگام مناسبت‌های مقدس (ماه محرم که برای این ملت ماه شهادت است)، این خروش، طوفانی‌تر می‌شود.

همچنین، رهبرانی در فضای عمومی از طبقات مردمی (که معروفترین آنها، قهرمان زورخانه، طیب حاج رضائی بود) و دانشجویان ظهور کردند که فوکو به دلایل امنیتی، اسامی آنها را ثبت نکرد و متأسفانه، حتی پدیده آنها را نیز به درستی مورد بررسی قرار نداد. با این حال، فوکو به دلیل ساختارگرا بودن، متوجه نشد که وقوع این انقلاب بدون انباشت تجربه انقلابی تاریخی ممکن نبود. یک تجربه انقلابی در ورای این انقلاب وجود داشت: از انقلاب تنباکو در سال ۱۸۹۱ (در راستای حاکمیت اقتصادی کشور ( إيران من الثورة الدستورية إلى الثورة الاسلامية، ۱۹۸۰، ص ۱۰۶) با سلاح مقاومت مدنی و تحریم استفاده از تنباکو با فتوای دینی) گرفته تا انقلاب قانون مشروطیت در سال ۱۹۰۶ (که آگاهی و هوشیاری مردم، این انقلاب را تا پادشاهی قانون اساسی و شریک ساختن مردم و علمای انقلابی در حکومت به رهبری نخستین تجدیدگر دینی در فقه سیاسی، یعنی محمد حسین نائینی) وتا انقلاب اجتماعی – اقتصادی که نزدیک بود به انقلاب در آگاهی مردمی منجر شود و انقلاب مصدق – کاشانی در سال ۱۹۴۹ تا کودتای آمریکایی در سال ۱۹۵۳. تجربه انقلابی اخیر، تلخی بزرگ و کینه انقلابی نسبت به ایالات متحده آمریکا را به وجود آورد، زیرا علی رغم وجود اختلاف میان انقلابیان (عقب‌نشینی کاشانی و برخی رفتارهای سلطه گرانه مصدق که یکی از نقاط ضعف آن بود)، اما تجربه این انقلاب در آستانه پیروزی قرار داشت. اوج تجربه بزرگ انقلابی (۱۹۷۸ – ۱۹۷۹)، تجارب انباشته شده انقلابی و عبور از نقاط ضعف آن و به معنی رساندن آن به لحظه جمهوری با یک بنیان منطقی، یعنی “جمهوری اسلامی” بود.

رهبری «بی‌نظیر» از نگاه فوكو:

فوکو شخصیت روح الله الموسوی را یک شخصیت “شبه اسطوره‌ای”(وِلْد عبد المالك، فوكوصحافيّا ،۲۰۱۲،ص۸۹) برخوردار از “یک جریان معنوی”( همان، ص ۴۷) می‌خواند. زیرا هیچ رئیس جمهور یا رهبر سیاسی‌، حتی اگر مورد حمایت رسانه‌های کشورش باشد، نمی‌تواند امروز به خود ببالد از اینکه تا این سطح از شخصیت و کاریزما برخوردار است و مردم به او وابستگی دارند(همان، ص ۹۰). به نظر او، این عوامل به سه عنصر باز می‌گردد:

«اینکه آیت الله خمینی در ایران حضور نداشت»، او در تبعید بود و جز در صورت ‌خروج دیکتاتور از کشور، نمی‌خواست به آن کشور بازگردد.

دستورالعمل‌‌های اندکی صادر می‌کند و این یعنی اهداف مشخصی دارد.

او “‌یک سیاستمدار نیست”‌. نه حزب دارد و نه دولتی که تحت امرش قرار داشته باشد. “‌او نقطه مشخص اراده مشترک” ‌ضد دیکتاتوری و ضد وابستگی است.

تلاش‌ رهبر ایران برای اینکه نماینده “اراده مشترک” صادقانه باشد، باعث شد و که او تفکر اراده مشترک را از “اسطوره سیاسی” – به تعبیر فوکو – به واقعیت نادر تاریخ تبدیل کند.

-*-*-

به همین دلیل، به نظر فوکو، معنای انقلاب بزرگ واقعی در این انقلاب بروز کرد: “روش خروش و نجات”، “انقلاب مردمی بی‌پناه که می‌خواهند باری سنگین را از دوش خود بردارند (…) باری به وزن همه نظام ( همان، ص ۹۰). فوکو می‌افزاید: «شاید این نخستین انقلاب بزرگ علیه نظام‌های جهانی و جدیدترین شکل انقلاب تاریخی و جنون‌آمیزترین آنها باشد»( همان، ص ۹۰). “‌ملت، یک خواسته کلی داشت”( همان، ص ۹۱)‌. با این جمله، فوکو دیگر ساختارگرا نبود، بلکه برای نخستین بار در زندگی فکری خود، تحت منطق رخدادها (یا همان افکار جدید)، جدالی و هگلی شد.

بر اساس نگاه فوکو، در این تظاهرات‌ها “خستگی یا بی‌حوصلگی” دیده نشد و در آن، “‌بین اقدامات مشترک، مناسک دینی و حقوق عمومی”‌ ارتباط وجود داشت(همان، ص ۱۳۳). «در این انقلاب، دین در مقایسه با سبک زندگی تحمیلی به این ملت از دهه‌ها قبل، به منزله وعده و تضمینی برای رسیدن به آن چیزی بود که مردم به صورت ریشه‌ای به دنبال تغییر آن بودند»( همان، ص۱۳۵). بدین شکل، اسلام شیعه، این سخن مارکس را تصدیق می‌کند که گفت: “دین، روح جهان بی‌روح است” نه “افیون”( همان، ص ۱۳۵).

با جان لو هربار: روحیه بسیجی تحت امر یک روحانی “خود یک انقلاب بی‌سابقه” است.(خانم جامعه شناس شکوکبل):

جان لو هِربار، جامعه‌شناس تمدنی فرانسوی (۱۹۴۱ – ۲۰۰۵) در جوانی خود، یک مبارز طرفدار چه گوآرا بود. به آمریکای جنوبی سفر کرد و در آن سفر، با جریان چپ آشنا شد و در کنار آن جنگید. موضوع نخستین کتاب او، فرهنگ سرخپوستان به عنوان فرهنگ مقاومت اجتماعی بود و با عنوان “سرخپوستی و جنگ طبقات، و گوآتمالا، تأویل تاریخی اجتماعی” به چاپ رسید. وی پس از آن به معماری جدید در آمریکای جنوبی توجه نشان داد و کتابش را تحت عنوان “لوشیو کوستو: قرن بیستم برزیلی” منتشر کرد.

وقتی انقلاب آغاز شد، جان لو هِربار شروع به دنبال کردن اخبار و کسب اطلاعات دقیق از آن کرد. در سال ۱۹۸۴ در یک سفر پژوهشی به زادگاه خود(فرانسه) رفت که نتیجه آن، تنها انجام یک مطالعه دقیق نبود، بلکه اسلام بر سر راه او به انتظارش بود تا به یک مبلغ صلح و همزیستی دینی تبدیل شود و به دنبال بومی سازی اسلام عرفانی انقلابی در فرانسه برآید.
به نظر جان لو هِربار، «بر اساس معنایی که مد نظر لاهوتیان آزادی‌خواه بود، این انقلاب، یک بعد نبوی داشت(Herbert (Jean – Loup)) » و از چارچوبی که غرب بر آن تحمیل کرد خارج شد و یک بعد دینی در آن یافت که تا حد زیادی، ریشه‌داری آن در جامعه و تاریخ را تفسیر می‌کند.

هربار ملاحظه کرد که “پاسداران انقلاب‌”‌ کتابخانه‌هایی را در مسیرها و در روستاها و مناطق فقیر می‌سازند و دید که “‌جهاد سازندگی”‌، ‌”‌یک برنامه فرهنگی و تربیتی”‌ است و او این غنای فرهنگی را در ده‌ها میز کتاب در بازارها و در برابر دانشگاه تهران به چشم دید و شاهد بود که خریداران از هر دو جنس زن و مرد بودند و روی کتاب‌ها، اسامی افرادی مانند استالین، گاندی، فانون، کیم ایل سونگ، مالرو، گرامشی، آلفرد سوفی، راسل، یسبرز، کامو و گورکی به علاوه ایزوتسو و کوربن و نیز محمد اقبال، سید قطب، جمال الدین اسد آبادی، داریوش شایگان و سید حسین نصر به چشم می‌خورد و این اتفاق حتی در پایتخت دینی ایران، یعنی قم نیز رقم خورد. اما آنگونه که هربار دریافت، هسته‌ اصلی که اندیشه این انقلاب را تغذیه می‌کند، آثار متفکران بزرگ و صاحبان آثار معروفی مانند علی شریعتی، مرتضی مطهری، محمد حسین طباطبایی و روح الله موسوی (امام خمینی ره) به علاوه آثار مأثور در حوزه‌های قانون، فلسفه، متافیزیک و عرفان اسلامی بود. (ص ۴۸)

این اندیشمند فرانسوی، مشاهدات خود را ادامه داد و به تلویزیون رسید که در هر هفته یک یا دو بار برنامه‌های تربیتی ویژه اساتید حوزه علمیه اعم از شاگردان علامه طباطبایی یا شرح متون جلال الدین رومی توسط یکی از مسئولان انقلاب فرهنگی یعنی دکتر سروش (که پس از دریافت دکترای داروسازی و فلسفه علم، در یک شعر عرفانی، یک سنت فرهنگی را یافت که قلب این انقلاب است) را پخش می‌کند. بی‌تردید این انقلاب، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است، “اما در الهام پذیری خود نیز مانند رشد خود، پیش از هر چیز، معنوی است”. (ص ۴۸)
جان لو هربار، در سفری که در سال ۱۹۸۴ به ایران داشت، هزاران سوله را در سراسر کشور دید که برای “‌ساخت راه‌ها، پل‌ها، شبکه‌های برق، مدارس، مراکز درمانی، مساجد، منازل، ترمیم شبکه‌های آبرسانی و کارگاه‌های بسیار دارای فناوری‌های عمومی کوچک، صنایع حومه‌ای کوچک و فعال سازی مجدد حرفه‌های سنتی” ‌ایجاد شده بودند (ص ۵۲). مسئولان “‌جهاد سازندگی”‌ نیز به او گفتند که «درس، در آمارها نیست، بلکه در دستاوردهاست (…) مهم آن است که با عمل، اسلام را به نمایش بگذاریم». به نظر هربار، این مسئله باعث شد که مردم روستایی، ملاحظات را کنار بگذارند. اینان، همان مردمی هستند که “‌کارشناسان شهرسازی بسیاری را به چشم خود دیدند که سرشار از توصیه‌های خوب بودند و به دانسته‌های خود می‌بالیدند اما تجربه واقعی در میدان نداشتند” (ص ۵۲). وی دید که “گروه فرهیختگان و مردم روستایی، ابتدا در اسلام عملی و تحصیل شکل می‌گیرند” (ص ۵۲) و به نظر او، اعتماد متقابل باید “یکی از محکم‌ترین(La dynamique) عوامل تحول اجتماعی در ایران باشد”‌ و با همین اعتماد، درست برخلاف انقلاب‌های بزرگ، در دهه ۱۹۷۰، نقش فعالانه حوزه روستایی در این انقلاب در حوزه کمک به جبهه‌های جنگ، داوطلبی و شرکت در “جهاد سازندگی” منعکس شد.
ضمن اینکه یک عنصر در این انقلاب دیده شد که وجود آن در انقلاب‌های جهان سوم نادر است و آن، عبارت است از “‌همراهی بسیار کامل بین سرمایه‌های سنگین (حجم بسیار بالای مواد در خدمات عمومی و سرمایه‌ گذاری‌های گسترده مالی) و مهندسی مردمی سرشار از توانمندی‌های انجام کار(Bricolage)، نوآوری، فنون دانش عملی کشاورزی و وجود دانش آموختگانی که به دنبال کار عملی در حوزه دانش خود می‌روند. جهاد سازندگی در میدان دستاوردهای کوچک حاضر است، همانگونه که در فرهنگ‌های والایی حاضر است که یکی از دلایل مهاجرت تکنسین‌های خارجی در زمان سقوط شاه بود (به عنوان مثال، می‌توان به یک حرکت درونی(Automatisme) اشاره کرد که در صنعت تراکتورسازی در تبریز یا سیلوهای بزرگ کشاورزی در آذربایجان انجام شد).
در اینجا، جهاد یک نبرد مقدس نیست، بلکه “تلاش مؤمن برای کامل کردن مسئولیت‌های مختلفش است”. تلاش در نبرد، تلاش یک انسان تحصیلکرده در تحصیل و زهدی است که در ایجاد راهکار و تکامل داخلی دیده می‌شود» (ص ۵۲). به همین دلیل، ما در اینجا نظام تک حزبی را نمی‌بینیم. بلکه تلاش‌های فردی با رنگی عارفانه، در گروه متبلور می‌شود. ایمان در بعد الهی و انسانی‌اش، پروژه انقلاب را می‌سازد و امید به رشد اخلاق زیربنایی را ممکن می‌سازد، اخلاقی که هربار به نقل از [شهید] مطهری، آن را «افتخار ورع، فضیلت، حیاء، اعتماد، امانت، استقامت، ایثار، خیر، عدالت، دفاع از حقوق بشر و بردباری در نگاه مردمی می‌داند و همه این ویژگی‌ها با مصلحت فردی در تعارض است» (ص ۵۲).
به گفته هربار، اولویت انقلاب اسلامی ایران، مبارزه با فقر در مناطق حومه‌ای محروم‌تر “تحت عنوان عدالت اجتماعی و به تبع، همکاری در استقلال غذایی” بود (ص۵۲). در اینجا بود که هربار یک بحث روزانه درباره “انسان کامل” در معنای عرفانی‌اش را یافت. «برخلاف آنکه گفته می‌شود، پروژه انقلاب، مدرن سازی اسلام نیست، بلکه اسلامی سازی مدرنیسم است که خود چالشی به صورت همزمان برای مادی‌گرایی و عقلانیت است که از غرب آمده است” (ص ۵۲). انقلاب ایران، انقلابی دارای صفت “اسلامی” است، نه به این دلیل که علمای دینی آن را هدایت کردند، بلکه برای اینکه ریشه و طرحش اعتراف به بعد الهی انسان بوده و به دلیل اینکه سازمان اجتماعی و سیاسی آن در خدمت به این طرح قرار گرفته است و یک سازمان مسلح، امکان اجرای آن را ندارد. اما با خروج امواج انسانی‌ای ممکن می‌شود که جان را به دست گرفته و “‌شهیدانشان” ‌را با برگزاری آئین‌های عزاداری بدرقه می‌کنند. ‌
به همین دلیل، ارتش شاه از هم پاشید تا “‌در یک هویت اسلامی احیا شده”‌ ذوب گردد (ص ۵۱)، و کشور شاهنشاهی آمریکایی شده که ریشه اداری و بروکراتیک قدرتمندی دارد، از هم گسست.
این جامعه شناس فرانسوی، این انقلاب را با دیگر انقلاب‌های غربی و “غربی شده” (بر اساس توصیف خودش) مقایسه می‌کند و اعلام می‌دارد که “‌بی‌تردید، این انقلاب، بی‌سابقه است”، چه از نظر “ابزارها، یا راهبردها و یا از نظر طرح‌هایش” (ص۵۱). این را یک رزمنده چپگرای چه گوارایی تعریف می‌کند که در آمریکای جنوبی با طرح‌های انقلابی زیست و خود، طرفدار چه گوارا بود. این، متافیزیک اسلام است که به حوزه اجتماعی و سیاسی گسترش یافته است. در اینجا هربار به گرایش چپگرایان به سمت اسلام عرفانی و سیاسی انقلاب توجه نشان داد، چرا که اعتصاب سراسری کارکنان حوزه نفتی، به دستور سندیکاهایشان انجام نشد، بلکه در پاسخ به “یک وظیفه دینی باطنی” صورت گرفت.
درباره مجاهدان جهاد سازندگی، هربار ندید که آنها به دنبال مساوات صرف باشند، چرا که “هر بخشی، مزد مناسب بر اساس نیازهایش را طلب می‌کرد به اندازه‌ای که بتواند با آن، نیازهایی که برایش پیش می‌آید را رفع کند” (ص ۵۴). وی مهندسان و معلمانی را دید که یک سوم و شاید یک ششم مبلغی را دریافت می‌کنند که در پایتخت کشور می‌توانند به دست آورند. هربار دریافت که در اینجا، “جهاد”، امری نیست که دارای سازمان باشد (حتی اگر بودجه هنگفتی مستقل از دولت داشته باشد و ده‌‌ها هزار نیرو داشته باشد)، بلکه “جهاد”، “یک جنبش انقلابی است که معنای عمیق آن، تربیت سیاسی و فرهنگی برای ایجاد تغییر در باطن نهادهاست” (ص ۵۴). در ارتش، در اقتصاد و در مبارزه با اختلافات اجتماعی و امپریالیستی، و اختلاف میان سکولار و سنتی در یک فرایند هوشیاری یکپارچه، که جدید و بی‌سابقه است.

هربار از تلاش غربی‌ها برای ربط دادن انقلاب چین با تااوئیسم و بودائیسم و عدم تلاش آنها برای فهم ریشه‌های عرفانی و اخلاقی این انقلاب که او، آن‌ها را در نبرد با تفاوت‌ها و امپریالیسم موفق می‌داند، تعجب می‌کند. این جوان چه گوارایی، به گذشته چپ خود در آمریکای جنوبی خیانت نکرد، بلکه به جهان غفاری (منسوب به ابوذر غفاری) وارد شد که فاصله چندانی با ابراهیمی بودن لاهوت آزادی‌خواهی ندارد، با این تفاوت که این لاهوت بی‌سابقه، مشکلات متافیزیکی و معرفت شناسی کمتری از لاهوت آمریکای جنوبی دارد. به همین دلیل، جان لو هربار، در آن سفر پژوهشی در سال ۱۹۸۴ مسلمان شد، اما به طریقه غِفاری، یعنی اسلام عرفانی و اخلاقی.